تفسیر

ساخت وبلاگ
نمیدونم چه مرگمه... باز درد گردن و سرگیجه و حالت تهوع و درد کتف و کمر شروع شد... حالم داره به هم میخوره

فردا برم بیمه تا دفترچه ام را تمدید کنم و بعد برم دکتر ببینم چه مرگمه

دارم گر میگیرم...

+ وااااای خدااااا خیلی درد میکنههههه... دلم میخواد این گردن و کتف را از جا بکنم و بندازم اون طرف از بس درد داره

+ درد قفسه ی سینه هم اضافه شد... حالا دیکه جمعشون جمعه... فقط مونده یه سکته ناقص هه

تفسیر...
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:45

لعنت به این دنیا... دلم میخواد نابودیشو ببینم

لعنت

تفسیر...
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:45

بالاخره (ف) هم رفت... اگه یه دقیقه دیرتر رسیده بودیم، قطار رفته بود... با مهدی اینا توی یه کوپه بودن وقتی رفتیم راه آهن، خانواده زهرا را دیدیم به اضافه ی داییش... اهل نگاه به نا محرم و نگاه بد نبود... اگه با هم فامیل نبودیم، ردش نمیکردم... پسر به این خوبی آخرش هم نتونستم واسه (ف) فیلم ها را بریزم :( کلی غصم شد امروز کلی خوابیدم :)) شبی همسایه ی کوچمون پاتختی داشتن... چه بزن و بکوبی... چه وضعیتی... تفسیر...ادامه مطلب
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 83 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

این همه شارژ خریدم که بیام اینجا و بنویسم تا آروم بشم، تا بهتر بشم، ولی مثل اینکه نمیتونم بنویسم... پشیمون شدم

اینم رسم روزگاره

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت 

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

تفسیر...
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : سکته, نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 85 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

کاش الان یه دوست داشتم

کاش الان فقط یه نفرو داشتم که بغلم میکرد... که بهم حق بده... که فقط گوش بده... که سرش داد بزنم و هیچی نگه... که زار بزنم و فقط بغلم کنه

خیلی بدبختم که تنهام نه!؟

باس عادت کنم بهش... آخه تصمیم گرفتم تا آخرش تنها باشم

میدونم اولش سخته... بعد خوب میشه... عادت میکنم :)

قوی باش دختر 

تفسیر...
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : حسرت, نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 68 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

صبح اینستا نصب کردم و الان حذف کردم... از اولش هم نصبش اشتباه بود

من اهل این چیزا نیستم وگرنه اون تلگرامو نگه میداشتم

همین وبلاگ هم از سرم زیادیه

و الان هم باس اون وبلاگ جدید که زدمو حذفش کنم و با تا ثریا هم خداحافظی کنم و همه ی آدرس های وبلاگها ی دیکه را هم پاک کنم

اوهوم...

تفسیر...
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : اینستا, نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 83 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

نمیدونم چه مرگمه... باز درد گردن و سرگیجه و حالت تهوع و درد کتف و کمر شروع شد... حالم داره به هم میخوره

فردا برم بیمه تا دفترچه ام را تمدید کنم و بعد برم دکتر ببینم چه مرگمه

دارم گر میگیرم...

+ وااااای خدااااا خیلی درد میکنههههه... دلم میخواد این گردن و کتف را از جا بکنم و بندازم اون طرف از بس درد داره

+ درد قفسه ی سینه هم اضافه شد... حالا دیکه جمعشون جمعه... فقط مونده یه سکته ناقص هه

تفسیر...
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 86 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

فکر کردیم امروز انتخاب واحده... از صبح نشسته بودم ماش ولی بعد کاشف به عمل اومد که فرداس : صبحی مامان اینا گفتن یه خواستگار خوب دیگه پیدا شده... خواهرزاده آقای امینی هستش و استاد دانشگاهه و همه چی داره و خانواده اش هم خوبن و فقط اینکه تهرانه و تقریبا 7 سال تفاوت سنی داریم... نمیدونم چرا توی این شرایط که اوضاعم خوب نیس و تصمیم گرفتن ازدواج نکنم، همه ی خواستگارهای خوب پیدا میشن... بهشون گفتم که بگن تفسیر...ادامه مطلب
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 105 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

About دنگ...، دنگ ....ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من.لحظه ام پر شده از لذتیا به زنگار غمی آلوده است.لیک چون باید این دم گذرد،پس اگر می گریمگریه ام بی ثمر است.و اگر می خندمخنده ام بیهوده است.دنگ...، دنگ ....لحظه ها می گذرد.آنچه بگذشت ، نمی آید باز.قصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز.مثل این است که یک پرسش بی پاسخبر لب سر زمان تفسیر...ادامه مطلب
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : حرمان, نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 63 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33

     یه روز یه زن فقیر میاد پیش حضرت داوود و میپرسه که خدای تو ظالم یا عادل؟ حضرت داود جواب میده : خدا عادلی هست که هیچوقت ظلم نمیکنه.چی شده که این سوال برات پیش اومده. اون زن میگه: من زن بیوه ای هستم و سه تا دختر یتیم دارم با دستام ریسندگی میکنم. دیروز شالی که بافته بودم میون یک پارچه گذاشتم که ببرم بفروشم و برای بچه هام غذا تهیه کنم که یکباره یک پرنده اومد و اون رو از دستم دزیدو برد. داشت حرف می تفسیر...ادامه مطلب
ما را در سایت تفسیر دنبال می کنید

برچسب : داستان, نویسنده : dang-dang-dang بازدید : 80 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:33